الهه ی الهام
انجمن ادبی
سلام؛ در روز بزرگداشت حافظ عزیز، به یاد دوران شیرین تحصیل در دبیرستان و دبیر فرهیخته ی و ادیب، جناب دکتر چنگیز میرزایی- که یادش به خیر باد- افتادم و به یاد غزلی از حافظ که ایشان با اجرای جذاب آن، من و همشاگردی هایم را شیفته ی لسان غیب کرد. حالا می خواهم به یاد آن روزهای طلایی نوجوانی ام، همان غزل را به دوستان الهه ی الهام هدیه کنم. « زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم طرّه را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنم از برگ گلم قد برافراز که از سرو کنی آزادم شمع هر جمع مشو ورنه بسوزی ما را یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم شهره ی شهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منما تا نکنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا به خاک در آصف نرسد فریادم حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی من از آن روز که در بند توام آزادم. در پایان از دوست ارجمند و اهل دل، جناب دکتر رامین صفیان که مناسبت های این چنینی را به من یادآوری می کند بی نهایت ممنونم. ارادتمند همه ی دوستان حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|